خوش‌ بینی، دشمنِ امید است

این نوشتار بخشی از کتاب جدید تری ایگلتون، روشنفکر عمومی، نظریه‌پرداز و منتقد ادبی است که در سپتامبر ۲۰۱۵۵ توسط انتشارات دانشگاه ویرجینیا منتشر شده است. ایگلتون در «امیدواری بدون خوش‌بینی» می‌نویسد: «واقعیتْ آن آدم بدبینی است که مردم گوش‌هایشان را بر حرف‌های خائنانهٔ او می‌بندند... از آنجا که حقیقت، در بیشتر مواقع، به اندازهٔ کافی ناخوشایند است، باید با اراده‌ای محکم و آهنین بر آن غلبه کرد... خوش‌بینی دشمن امید است، یعنی همان چیزی که بدان احتیاج داریم، آن هم درست به این دلیل که با امید می‌توانیم اعتراف کنیم که شرایط چقدر وخیم است».
 

 همان‌طور که عقاید سیاسی می‌توانند خوش‌بینانه یا بدبینانه باشند، ملت‌ها نیز ممکن است خوش‌بین یا بدبین باشند. ایالات متحدۀ آمریکا، البته در کنار کرۀ شمالی، از معدود کشورهای جهان است که در آن خوش‌بینی تقریباً نوعی ایدئولوژی دولت محسوب می‌شود. اکثر مردم آمریکا تصور می‌کنند که خوش‌بین بودن به آینده عینِ وطن‌پرستی است، اما نگرش منفی را نوعی بزهکاریِ فکری تلقی می‌کنند. بدبینی تا حدودی عملی خرابکارانه و ضد سیستم محسوب می‌شود. حتی در دوران‌هایی که کوچکترین امیدی وجود ندارد، توهمی جمعی از قدرت و لایتناهی‌بودن در میان این مردم وجود دارد که مدام، ناخودآگاهِ ملی آن‌ها را به خود مشغول می‌کند.
 
در آمریکا اگر رئیس جمهور اعلام کند که از بهترین دوران آمریکا گذر کرده‌اند و اکنون در شرایط خوبی به‌سر نمی‌برند، احتمال برنده‌شدنش در انتخاباتِ بعدی، به اندازۀ احتمالِ برنده‌شدنِ یک شانپانزه است. مورخی آمریکایی اخیراً گفته بود: «روزگار و زمانه هر طور که باشد، سخنرانی‌های مراسم تحلیف ریاست‌جمهوری همواره خوش‌بینانه است». البته او با این دیدگاه بنای نقادی نداشت. دربارۀ برخی از جنبه‌های فرهنگ آمریکا نوعی سرخوشیِ ناخواسته و اجباری وجود دارد؛ لفاظی‌هایی نظیر اینکه «هر کار بخواهم انجام می‌دهم» که خودِ این موضوعْ ترس‌هایی بیمارگونه از شکست را آشکار می‌کند.

لیونل تریگر، محقق آمریکایی، مطالعۀ به‌شدت بی‌سروتهی دارد با عنوان زیست‌شناسی امید. تریگر در این مطالعه می‌خواهد تا ایدئولوژیِ امید در کشورش را بر پایه‌هایی علمی استوار کند. تریگر در واقع فکر و ذکرش را مشغول چنین چیزهایی می‌کند: میمون‌هایی که به آن‌ها مواد مخدر داده‌اند، ماده‌هایی که باعثِ تغییر خلق‌وخو می‌شود و همچنین تغییرات شیمایی یافت‌شده در مدفوعِ والدینی که در غم ازدست‌دادنِ فرزندشان هستند. اگر می‌توانستیم مبنای روان‌شناختیِ شادی و خوشرویی را به‌دقت بیرون بکشیم، چه‌بسا این امکان را به دست می‌آوردیم که نارضاییِ سیاسی را برای همیشه ریشه‌کن کنیم و شهروندانی همیشه پرشور داشته باشیم. امید، به‌لحاظ سیاسی، مادۀ محرکِ کارآمدی است. طبقِ دیدگاهِ تریگر «احتمالاً بالابردنِ سطح خوش‌بینی یک‌جور تعهدِ مشترکِ انسانی باشد». به‌نظر می‌رسد استالین و مائو هم در‌این‌باره دیدگاه مشترکی داشته‌اند: این وظیفۀ اخلاقی ماست که تأکید کنیم همه‌چیز گل و بلبل است، حتی زمانی که آشکارا چنین نیست.

مؤلفانِ کتابی به نام امید در عصر بی‌قراری، به همان شیوۀ مضحک، به ما می‌گویند «امیدواری بهترین دارو است؛ چرا که حاکی از نوعی حدِ وسطِ صلح‌آمیز‌ است میان واکنشِ استرسی تشدیدیافته و عقدۀ فروخوردۀ ناامیدی». امید به ما اطمینان می‌دهد که «سطح مناسبی از انتقال‌دهنده‌های عصبی، هورمون‌ها، لنفوسیت‌ها و مواد دیگری که برای سلامتی بسیار مهم‌اند» در بدن وجود دارد. کمبود این چیزها برای سلامتی فردی و سیاسی شما بد است. شاید همین الان دانشمندانی در کالیفرنیا مشغول کار روی ساختنِ قرص امید باشند. این تخیلِ شیرینِ افراطی، ویلیام جیمز فیلسوف آمریکایی را به‌شدت بی‌قرار کرده بود. او می‌پرسید «آیا شراب شیرین است؟»، «آیا در کائنات فقط «بله بله» وجود دارد؟ آیا حقیقتِ مفهومِ «نه» در کانون و هستۀ زندگی قرار ندارد؟ آیا همین «جدیتی» که ما به زندگی نسبت می‌دهیم به‌معنی «نه‌»های اجتناب‌ناپذیر و «از دست‌دادن»هایی نیست که بخشی از همین زندگی را شکل می‌دهد؟ آیا هیچ‌جا پشته‌ای از قربانی‌ها به جا نماده است؟ آیا همیشه ته فنجان دُردی باقی نمی‌ماند که تلخ و تاریک است؟

سیاست‌های کاخ سفید در دورۀ ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش، به‌جای آنکه «مبتنی‌بر واقعیت» باشد «مبتنی‌بر ایمان» بود. همین سیاست‌ها نگرشِ به‌اصطلاح آمریکایی را تا سر حدِ حماقت به پیش بُرد. واقعیتْ آن آدم بدبینی است که مردم گوش‌هایشان را در برابرِ حرف‌های خائنانۀ او می‌گیرند. از آنجا که حقیقت، در بیشتر مواقع، به اندازۀ کافی ناخوشایند است، باید با اراده‌ای محکم و آهنین بر آن غلبه کرد.
 
خوش‌بینی دشمنِ امید است 

خوش‌بینی طوری است که به آسانی نمی‌شود آن را از بیماری روانی تمیز داد. خوشیِ این‌چنینی، شکلی از انکارِ روان‌شناختی است. حالا هر قدرت خارق‌العاده‌ای که می‌خواهد داشته باشد، اما درحقیقت یک بهانه و فرارِ اخلاقی است. خوش‌بینی دشمنِ امید است، یعنی همان چیزی که بدان احتیاج داریم، آن هم درست به این دلیل که با امید می‌توانیم اعتراف کنیم که شرایط چقدر وخیم است. برخلاف آن، همان بی‌خیالی‌ای است که باعث امیدواریِ آدم خوش‌بین می‌شود و او را به‌سمتی می‌برد که موانعی را که باید با آن‌ها روبه‌رو شود دست‌کم بگیرد و دست آخر، چیزی که برایش می‌ماند اعتمادبه‌نفسی کاملاً بیهوده و کاذب است. خوش‌بینیْ ناامیدی را به اندازۀ کافی جدی نمی‌گیرد. فرانتس یوزف، امپراتور اتریش، به‌خاطر اشاره به همین نکته برای خودش شهرتی دست‌وپا کرده است: در برلین اوضاع جدی بود و نه ناامیدکننده، در وین اوضاع ناامیدکننده بود نه جدی.

سرخوشی یکی از مبتذل‌ترین احساساتِ آدمی است. شاید بتوانیم آن را با شلنگ‌تخته‌انداختنِ دلقک‌ها یکی بدانیم، آن هم با یک کت راه راه و دماغ پلاستیکی قرمز. بخشِ کتاب جامعه در عهدین می‌گوید: «انسانی که هیچ درکی ندارد، امیدش بیهوده و تباه است». گابریل مارسل، فیلسوف فرانسوی شک دارد که اصلاً چیزی به‌عنوان خوش‌بینی عمیق بتواند وجود داشته باشد. شاید در بهترین حالت بتوان آن را به‌مثابۀ شکلی منحط از امید در نظر گرفت که به‌طرز اصلاح‌ناپذیری ساده‌لوحانه است. چیزی متزلزل در خوش‌بینی هست که تحمل‌ناپذیر است، همان‌طور که در بدبینی نیز چیزی نهفته است که به‌صورت بیمارگونه‌ای لذت‌طلبانه است؛ منظورم آن نوعی از بدبینی است که با نقاب نازکی از شعف، اندوه درون خود را می‌پوشاند.
 
همچون بدبینی، خوش‌بینی هم همۀ جهان را سیاه و سفید می‌بیند و به همین سبب، نسبت به تفاوت‌ها و تمایزاتِ جزیی نابیناست. از آنجا که خوش‌بینیْ ذهنیتی کلی است، با آن، همه چیز آرام‌آرام قابلیت مبادله و معاوضه پیدا می‌کند، آن‌هم بر حسبِ ارزشِ خوشیِ نهفته در آن‌ها. آدمی که مُهر خوش‌بینی بر پیشانی‌اش خورده است، به همه‌چیز با شیوه‌ای سخت‌گیرانه و از قبل برنامه‌ریزی شده واکنش نشان می‌دهد و به همین خاطر، عنصرِ بخت یا احتمال و امکان را حذف می‌کند. در جهان جبرگرایانۀ او، یک‌جور پیش‌بینی‌پذیریِ مافوق طبیعی وجود دارد که سرنوشتِ محتومِ اشیا را تعیین می‌کند تا به کمال عملکرد خود برسند و این مسئله هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای هم ندارد.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.